از دیر باز یادمان می آید که کسانی که به کشور ایران مهاجرت می کردند و بعد از مدتی بازمیگشتند لقب زوار را به خود میگرفتند اما حالا تاپه جدیدی بنام ایرانیگک یا ایرانی به پیشانی این قشر از مردم میخورد !
هرچند که سیاستهای خصمانه و خودخواهانه و مرموزانه دولت ایران برعلیه کشور افغانستان در طول 30 سال اخیر باعث شده که مردم افغانستان نسبت به این کشور بد بین باشند اما بیشتر مهاجران به جز پناهندگان سیاسی و دارندگان کارتهای اقامتی ویژه که حدود 95 فی صد کل مهاجرین را تشکیل میدهند هم زخم خورده این دولت هستند و از سیاستهای این دولت جان به لب آمده اند
این روزها در خبرها بسیار میشنویم که به بعضی از مسئولین دولتی و پارلمانی و حتی حزبی برچسب ایرانی بودن یا همان حافظ منافع ایران بودن را میزنند یا گاهی شنیده میشود که اینها جاسوس کشور ایران هستند . و این اتهام ها که گاه واقعیت هم دارد از نظر روانی تاثیر بدی بر مردم افغانستان گذاشته است و سبب شده است که تصویر بدی از مهاجرین افغانی ساکن در ایران در اذهان داشته باشند در حالیکه آنها هم زمانی مردمان بومی افغانستان بودند و هر جای دنیا که بروند باز هم افغانی محسوب میشوند و خصوصا برای دولت ایران که رفتار های خصمانه ای با مهاجرین افغانی داشته است
اما نکته جالب اینجاست که وقتی مهاجرین ازقید و بند دیار غربت خود را رها میکنند و میخواهند که به آغوش وطن بازگردند با این کلمه مواجه میشوند : ایرانیگک ها !!
البته ناگفته نماند که بعضی مهاجرین در مدتی که در ایران هستند تحت تاثیر فرهنگ ایرانی قرار میگیرند و به عبارتی شستشوی مغزی میشوند گاه مشکل لهجه دارند گاه با وضع بهداشتی که در ایران با آن مدتی بود که خو کرده بودند عادت دارند گاه بعضی عادات فرهنگی ایران را هنوز با خود در افغانستان دارند و گاه با نوع پوشش لباس در افغانستان عادت ندارند
مشکلات فوق در کسانی که متولد ایران هستند و برای اولین بار وارد سرزمین مادریشان میشوند حادتر است و بیشتر است
اما رفتار مردم افغانستان هم در نوع خود با این مردمان مثال زدنیست ! همین که یک افغانی بفهمد طرف مقابلش یک ایرانیگک است دست به هر کاری میزند تا او را فریب داده و مقدار بیشتری از او پول میکند !! تقریبا صد فی صد کسانی که بعد از سالها و یا برای اولین بار به کشورشان باز میگردند حداقل یکبار سرشان کلاه میرود ! از کرایه تاکسی گرفته تا خرج هتل ها و زمینهایی که بر چند نفر فروخته شده و امثال آن که بسیاری از دوستانی که دوباره بازمیگردند و یا دوستانی که فعلا هم در افغانستان هستند تعریف میکنند
همیشه ایرانیگک ها به خاطر ساده بودن و پر توقع بودنشان و همچنین به خاطر اینکه بر سرشان کلاه میرود مورد تمسخر عوام قرار گرفته است .اما نباید فراموش کرد که این قشر از مردم هم از افغانها هستند و حالا که به علت شرایط بد زندگی زمانی از افغانستان مهاجرت کرده بودند و اکنون بازگشته اند نیاز به حمایت دارند تا با شرایط رفته رفته خو کنند و آنها هم برای آبادانی کشورشان تلاش کنند . بسیاری از جوانان افغانستانی که متولد ایران هستند به علت همین رفتارهایی که با همین به اصطلاح ایرانیگک ها میشود برای بازگشتن به وطن ترس دارند و با هزار بیم و اظطراب به مساله بازگشت میاندیشند
این در حالیست که در گذشته ای که زیاد هم دور نیست و هنوز در خاطر بسیاری از بزرگان هم هست کسانی که از کشورهای دیگر برمیگشتند شاهد برخوردی اینچنین نبودند و لقب زوار به او میدادند
براستی چه شده است که فرهنگ غنی و درخشان مردم افغانستان این روزها دستخوش تغییرات و تحولات شده است که زواران دیروزی ایرانیگک های امروزی لقب گرفته اند
آدرس این مقاله بنده در کابل پرس
http://www.kabulpress.org/my/spip.php?article2514
دولت ایران این روزها در حال طرح ریزی موج جدیدی از حملات
به مهاجرین قانونی در کشور خودش میباشد ! بعد از آنکه توهینها و تحقیر های دولت در
صدا و سیما و مطبوعات ایران و ایجاد جو روانی سنگین و خفقان آور برای مهاجرین
تاثیری در میزان بازگشت داوطلبانه مهاجرین به کشورشان نداشت این بار دولت سعی دارد
تا راههای جدیدی را باز هم از طریق غیر مستقیم برای بازگشت داوطلبانه امتحان کند !
البته هر چند که نام دولت نهم به دولت آزمون و خطا مشهور
شده این بار برای آزمون جدیدش به غیر از مهاجرین از مردم کشورش هم به عنوان موشهای
آزمایشگاهی استفاده میکند !
گذراندن طرح شکست خورده آمایش 3 این بار مسئولین را واداشت
که طرحی پیچیده تر به منظور سخت تر کردن شرایط زندگی بر مهاجرین ایجاد نماید ! با
برداشتن یارانه ها از سبد کالاهای اساسی دولت و پرداخت آن به صورت دستی به
شهروندان ایرانی باعث میشود که دست مهاجرین چه قانونی و چه غیر قانونی از یارانه
کوتاه شود !!
دولت ایران اعلام کرده که زمان اجرای این طرح از اواسط فصل
پاییز (خزان) سال 1387 میباشد و این یعنی آغاز یک فاجعه عظیم انسانی برای 2 میلیون
مهاجر قانونی و مقدار نامعلومی مهاجر غیر قانونی در ایران !
برای مثال به قبض برق که اخیرا قیمت آزاد و مقدار یارانه
آنها را نوشته مقدار مصرف متوسط و معمولی برای یک خانواده 5 نفری معمولا حدود 6500
تومان قبض می آید که مبلغ آزاد این قبض چیزی حدود 45000 تومان است ! حالا حساب
کنید که پول قبضهای آب برق گاز که شامل یارانه میشود + هزینه اجاره خانه + مقدار
یارانه کالاهای اساسی مواد خوراکه = چیزی حدود 350 هزار تومان در ماه!!
خب به مبلغ فوق شما بایستی
یک زندگی معمولی برای خانواده 5 نفره را هم اضافه کنید که مبلغ بایستی به
بالای 500 هزار تومان در ماه برسد که این صرف نظر از دیگر خرجهایی است که بر
خانواده حتما تحمیل خواهد شد مانند هزینه تحصیلی که برای کودکان مهاجر تصویب شده
هزینه عوارض شهرداری و سایر هزینه ها که مبلغ با این حسابها به بالای 700 هزار
تومان در ماه خواهد رسید !!
این پست من هم خیلی شبیه به پست پیرمرد کفاش شد ولی باور
کنید که این از واقعیتهای زندگی یک مهاجر در کشور اسلام ناب محمدی (امام زمانی )
است !! که باید با آن دست و پنجه نرم کند !
بسیار کسانی را از مهاجرین میشناسم که یک زندگی آبرومندانه
و شریف داشتند ولی با همین شرایط فعلی با هزار زحمت و مشقت مخارج زندگی خود را
تامین میکنند حالا تصور کنید که ناگهان هزینه آنها به چیزی حدود دو برابر برسد !
حتی اندک مهاجرینی که در شرایط خوبی به سر میبرند با طرح جدید و طرح بعدی به نام
برچسب ملی حتما از پس تامین این مخارج کمر شکن برنخواهند آمد و مطمئنا یک جهنم
عظیمی برای مهاجرین آماده خواهد گشت تا انها بین بد و بدتر (ماندن در ایران و یا
بازگشت) یکی را انتخاب کنند !
شما وضعیت مهاجرین را در آینده چگونه میبینید ؟
پارسال عده زیادی از مهاجرین در آزمون سراسری و آزاد سال 86
و امتحانات فراگیر پیام نور در سال 86 شرکت کرده بودند عده زیادی از این مهاجرین
در رشته های خاصی قبول شده بودند (این در حالی بود که در دفترچه های آزمون اصلا
ذکر نشده بود که برای داوطلبان مهاجر شرط معدل 17 و بالاتر لازم است) اما همان
اوایل ثبت نام و معمولا در ترم دو به ایشان اعلام شده که بایستی پاسپورت تحصیلی
داشته باشید و با کارت اقامتی امکان ادامه تحصیل وجود ندارد و بایستی با ارائه
کارت اقامتی و تصفیه حساب جهت صدور پاسپورت تحصیلی اقدام نمایند اما جالب اینجاست
که برای اداره اتباع تمام شهرستانهای ایران بخشنامه آمده است که تمام دانشجویان
افغانی ورودی سال 86 تنها در صورتی بخشنامه داده شود که معدل دیپلم آنها بالای 17
باشد این مطلب در دفترچه آزمون ذکر نشده بود و حالا در سال جدید تحصیلی دانشجویان
مهاجر ورودی 86 همگی با مشکل مواجه شدند و نمیتوانند ادامه تحصیل بدهند !
بنده نگارنده این مطلب برای این قضیه ابتدا دو بار به سفارت
افغانستان مراجعه نمودم در آن وقت آقای رحیمی و هم اکنون خانم بختیاری متفقا اعلام
کردند که در این رابطه سفارت کار خاصی نمی تواند بکند جز اینکه در صورت تعداد زیاد
شما و جمع آ<ری طومار گزارش شما را به وزارت خارجه بدهیم !
بعد از آن به وزارت علوم و تحقیقات مراجعه نمودیم آنها هم
فقط گفتند که از نظر ما شما دانشجو هستید ولی رسمیت شما منوط به ارائه گذرنامه
تحصیلی است و در این رابطه کاری از دست ما ساخته نیست و ما فقط میتوانیم نامه شما
را به وزارت کشور جهت پیگیری ارجاع کنیم ! مسئولین وزارت کشور (خرده کارمندها) هم
فقط جوابهای سربالا میدهند
در این رابطه الان این دسته از دانشجویان بلاتکلیف مانده
اند چکار کنند از شما خواننده محترم تقاضا میشود اگر راه خاصی به نظرتان میرسد به
آدرس وبلاگ یا ایمیلمان ارسال نمایید یا حداقل این مطلب را در اینترنت پخش کنید تا
خبر به گوش بعضیها که فقط بلدند قوانین خشک و غیر انعطاف پذیر وضع و اعمال کنند
حداقل برسد تا شاید اندکی به تفکر در اینباره بیافتند
www.mohajereshiraz.blogsky.com
با تو به
درد دل می نشینم
ای همسایه!
تا شاید
آن حس انسان دوستی و عدالت را
که بنامش
از قران آیه بر می گیری
و بخاطرش
با دنیا به مجادله بر می خیزی
بر من تلاوت کنی و خود را در آن
بیابی
وقتی اشغالگری بیگانه کشورم را
به غارت برد
وقتی چمن زار سبز شهرم به خون
پدر و صد ها مثل او به لاله زاری مبدل گشت
وقتی بمن گفتند که خدا و رسولی
نیست که ما زاده طبیعت ایم
وقتی قلم را بر دستم نهادند و
ناخن هایم را دانه دانه کشیدند
تا خاکم را به نامشان امضا کنم
با اخرین رمق های مانده در تنم
رها کردم
خانه و شهر و کشورم را
و با نفس های آخر تا خاک تو
خزیدم
به تو پناه آوردم
که بیرقت با نام الله آراسته
است و پیامت از مساوات ومهربانی
عدالت و تواضع
برادری و برابری
لبریز
به تو پناه آوردم تا شاید
مردانگی مرا در برابر ظلم بستایی
و با مردانگی خودت فرصت زندگی
بدون ذلت را به من ببخشایی
زبانت با زبانم آشناست
و مذهبت با اعتقادم هماهنگ
پنداشتم که برادر منی
پنداشتم که در خاک خدا
که من و تو آنرا با مرز تقیسم
کرده ایم
به من قسمت کوچکی به سخاوت قلبت
به اجاره خواهی داد
و شریک دردهایم خواهی شد
تا روزی
که کشورم
آباد و آزاد گردد
وانگه
در افغانستانی بهتر
مهمانت خواهم کرد
بر دستانت بوسه خواهم فشاند
و ای برادر
از مهربانیت در اوج بیچارگیم
از دست گیریت در روز های نا
امیدیم
با اشک و قلبی مملو از محبت
سپاسگذاری خواهم نمود
از فرط بی پناهی
به کشورت پناه آوردم
کودکی بودم که پایم با خاکت آشنا
گشت
جوانیم را در کشورت گم کردم
زبانم را بفراموشی سپردم
"تشکر"هایم به
"مرسی"
و "نان چاشت" ام به
"نهار" مبدل گشت
شاعرم حافظ گردید و
از قابلی وچتنی و چای سبز
به زرشک پلو
و طعم شور خیار
و چای معطر سیاه
در پیاله های کمر باریک
با قند خشتی در کنار
عادت نمودم
در کشورت
بهترین و بدترین لحظه های زندگی
را
به تجربه نشستم
پسرم در خاک تو چشم گشود و رضا
نامیدمش
مادرم در بهشت رضای تو با دلی
نا امید مدفون گردید
در جنگ عراق برادرم
برای سربازانت نان پخت
صلوات فرستاد
و با افتخار عرق را از جبین
زدوده و
بند سبز یا حسین را بر پیشانی
گره زد
و حال
پیریم را نیز در خاک تو
به تماشا نشسسته ام
سالهاست
که چنار وجودم
در گردباد حوادث خاک تو
به بید لرزانی مبدل گشته است
سالهاست
که نامم را بفراموشی سپرده ام و
لقب "مشدی"را بنامم
گره زده اند
سالهاست که من دیگر آن کودکی
نیستم
که با پای برهنه و قلبی مملو از
وحشت برای سرپناهی
به تو پناه اورد
ولی تو
همان بی خبری هستی که بودی!
ولی تو
با آنکه فروغ چشمانم را با
دوختن کفش هایت
با آنکه قوت دستانم را در غرس
نهال در باغ هایت
با آنکه قامت استوارم را در بپا
خواستن دیوار ها و ساختمان ها و خانه هایت
با آنکه صبر و تحمل ام را در
شنیدن کنایه ها و کینه توزی هایت
به تباهی نشستم
هرگز برای لحظه ای
جرقه زود گذر انسان دوستی را
بر قلبت راه ندادی
هنوز هم
در فهرست تو"اوفغونی"
ام و
در کتاب تو بیگانه
هنوز هم
مهربانی در قلبت برای مهاجری
کوله بدوش
که چیزی بجز نجات از جنگ
از تو نمی خواست
که با دادن سالیان زندگیش
به همت و قوت دستانش
شهرت را آباد نمود
نیافته ای
و هنوز هم
با نفرتی سی ساله
احساساتم را ببازی میگیری
دروازه مکتب را بروی کودکم می
بندی
بساطی را که نان شکم های گرسنه
اطفالم بدان محتاج است
با لگد به جوی آبی می اندازی و
دست هایم را با تهدید "رد
مرز" نمودن می بندی و
اشک هایی را که با خاک سرک های
تو
بر چشمانم به گلی مبدل گشته
و امید را در نگاهم دفن می کند
با تمسخر می نگری و می گویی
"شما به حرف نمی فهمید"
هنوز هم
بر مظلومیت اطفال کربلا
زنجیر بر خود می کوبی و
بر یزد (یزید) و یزدیان لعنت می
فرستی
از بی عدالتی دیگران سخن می
گویی
ولی هرگز در صف های دکان ها
در داخل اتوبوس های شلوغ
حالت مشوش یک افغان را نمی بینی
که از ترس تو
اهانت های تو را
تلخ تر از زهر
فرو می بلعد و غرور خود را
پایمال احساسات تو میکند
تا مبادا
پنجه بر سمت اش دراز کرده بگویی
"به کشورت برگرد اوفغونی
پدر سوخته"
می روم
ولی
درخت های سبز و بلند کرج
سرک های پاکیزه تهران
پارک های خرم و زیبا
خانه های مجلل بالا شهر
نان های گرم نانوایی
کفش های راحت چرمی
پتلون های زیبا و رنگارنگ
همه و همه
یاد مرا
رنج های مرا
نشان انگشتان مرا
عرق و سرشک ریخته از چشمان مرا
با خود به یادگار خواهند داشت
می روم ولی حاصل دست های این
کارگر افغان
برای همیشه در رگ و پوست کشورت
جاویدان خواهد ماند
می روم
چه می دانی
شاید روزی تو
به دروازه شهر من محتاج گردی
وانگه
من به تو درس مهربانی را خواهم
اموخت
وانگه
تو درد دربدری مرا خواهی چشید
وانگه
شاید یکبار
برای لحظه ای کوتاه تر از یک
نفس
سرت را با پشیمانی
در مقابل عدالت وجدانت
خم کنی!
و فقط همان لحظه
قیمت ده ها سال رنج مرا
به آسانی
خواهد پرداخت!